این روزهای 186

ساخت وبلاگ

صبح در حاشیۀ رودخانه راه می‌رفتم تا به مدرسه برسم. آنجا پر از زاغ است. تماشای رفتار پرندگان را دوست دارم. قرار و بی‌قراری‌شان را، پروازشان را.

هوا شبیه اسفند بود. و هر وقت اسم اسفند و بوی اسفند می‌آید، یاد آن شعر احمدرضا احمدی می‌افتم. آنجا که می‌گوید: «آمیخته به ابر بودم/ زبانم لکنت داشت/ قدر و منزلت اندوه را می‌دانستم/ پس/ هنگامی که گریه هم بر من عارض شد/ قدر گریه را هم دانستم/ همسایه‌ها/ به من گفتند: اندوه به تو لطف داشته‌ است/ که در ماه اسفند به سراغ تو آمده است»

ابر بود و بوی باران. نمی‌خواستم زود برسم. آرام می‌رفتم و پرنده‌ها، آسمان، زمین، دیوارها و گربه‌ها را تماشا می‌کردم.

از زاغ‌ها گذشتم. به دیواری رسیدم که از رفتن می‌گفت.

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 12 بهمن 1402 ساعت: 23:53