این روزهای 207

ساخت وبلاگ

مسیر خانه تا هنرستان سبز شده است. چند روز پیش به جای کلاغ‌ها، یک سار و دو مینا دیدم. یاد سار کوچکمان افتادم. سار بود که مرا عاشق پرنده‌ها کرد. پیش از او پرنده‌ها فقط پر داشتند و پرواز می‌کرد. او که آمد، چشم‌هایم باز شد به تماشای پرنده‌ها. اردیبهشت ۱۴۰۰ آمد و مرداد ۱۴۰۱ رفت.

مسیر خانه تا هنرستان سبز شده است. و من تا می‌توانم رودخانه، پل، سبزه‌ها، سنگ‌ها و پرنده‌ها را تماشا می‌کنم.
گاهی در این مسیر سبز، یکی از دخترهای کلاس یازدهمی برایم دست تکان می‌دهد و از من می‌خواهد که سوار ماشین پدرش شوم. می‌گویم نه و هر دو اصرار می‌کنند. به ناچار سوار می‌شوم. و دوست ندارم. از آن روزی که به یکی از دوستانم گفتم با هم فلان جا برویم و آن دوست که دوستش داشتم و برایم عزیز بود، به من گفت «مگه من تشریفات توام؟»، دیگر دوست ندارم هیچ تعارفی را قبول کنم، دیگر دوست ندارم از کسی چیزی بخواهم. هر چند گاهی نمی‌شود، گاهی نمی‌توانم. گاهی در برابر اصرارها کم می‌آورم.

برای مغازه چند قفسه خریدم. چند روزی‌ست با این و آن حرف می‌زنم، چانه می‌زنم، قیمت‌ها را بالا و پایین می‌کنم. بالاخره چند قفسۀ دست دوم تمیز و مرتب و خوش‌قیمت یافتیم. مغازه کوچک است و خرید آنچنانی لازم ندارد. دیگر چیزی نمانده چراغ مغازه روشن شود. شاید نامش را اردیبهشت بگذاریم.

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 4 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:46