این روزهای 211

ساخت وبلاگ

امروز یکی از سخت‌ترین کارهای اداریِ این روزها را انجام دادم و باری بزرگ را بر زمین گذاشتم.


یکی از همکارانِ مدرسه پیام یکی از تورهای یزدگردی را فرستاده و پیشنهاد داده دو سه هفتۀ دیگر با هم برویم. دوست دارم بروم، فقط سه چیز دودلم کرده است. اولی این است که آن موقع یزد گرم است و گرما مرا کلافه می‌کند، خلقم را تنگ می‌کند و نمی‌دانم با آن حال و هوا، سفر مرا خوش می‌آید یا نه؟! دومی این است که هنوز برنامۀ امتحان فارسی و نگارش و روزهای مراقب امتحان بودنم نیامده و شاید سفر با امتحان فارسی و نگارش و روزهای مراقبت تداخل داشته باشد. و سومی که مهم‌ترین‌شان است، این است که با آن همکار دوستِ دوست نیستم. او مهربان و خونگرم است، اما گاهی از این و آن بدگویی می‌کند. و همین. نمی‌توانم به آنها که از دیگران بد می‌گویند، نزدیک شوم. نمی‌توانم با آنها همراه و همسفر شوم.


دخترهای طراحی و دوخت مدرسه از مدل یکی از مانتوهایم خوششان آمده است. دیروز گفتند عکس مانتو را برایشان بفرستم. تعریفشان مرا سر ذوق آورد. عکس مانتو خوب نشد، عکس‌های پینترستِ مانتویم را برایشان فرستادم و گفتم آستین مانتو را از این مدل برداشته‌ بودم، یقه را از این، قد مانتو را از این و چیزهای دیگر.

اگر برویم یزد، باید پیش از رفتن، پارچه بخرم و بدهم خیاط یک مانتوی این مدلیِ دیگر برایم بدوزد. عینک آفتابی هم لازم دارم. عینکی که دارم، عمرش را کرده است.


مشغول خواندن کتاب کودکانه‌ای هستم دربارۀ یک گرگ. داستان مهربان و تصاویر کتاب خیلی قشنگ است، قصه‌خیز است.

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 6 تاريخ : چهارشنبه 12 ارديبهشت 1403 ساعت: 13:15