قرار است چند ساعت دیگر الباقی پول را واریز کنیم و بعد هم برویم محضر و سند بزنیم.
خوشحالم. چیزی خریدهام و انگار تلاش جسمیتیافتهام را به چشم میبینم. انگار آن مغازه تَنیست که از پس همۀ کار کردنهایم زاده شده است و بودنش شادم میکند.
آه که غصۀ دیگران هم هست. و غصهها که یکی دوتا نیستند. غصهها که تنها در خانه نیستند. غصهها از دلم، از خانهام، از شهرم بیرون میآیند و با هر خبری داغتر میشوند.
قرار بود از خط اول تا خط آخر، شادی و خنده پیدا باشد. اما انگار امشب قدرت دستِ غصههاست.
این روزهای من...برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 86