این روزها چه میکنم؟
طرحِ کلاس تازهای را مینویسم. کلاسی خوب.
دستی به سر و گوشِ طرحِ کلاسهای دیگر میکشم.
شاهنامه میخوانم. حافظ میخوانم. مثنوی میخوانم. سعدی میخوانم. داستانهای کوتاه میخوانم. جستار میخوانم. داستانهای کودکانه میخوانم.
داستان کوتاه مینویسم. داستانهایی برای بچهها و بزرگترها. شعر مینویسم. جستار مینویسم.
با او به سفرهای نزدیک و کوتاهِ کوتاه میروم. شهرها و آبادیها را میبینیم، هواشان را نفس میکشیم. خوراکیهای کوچک و خوشمزه میخوریم و از ماه و باران و قصه و سینما و خواب و بیداری و خودمان حرف میزنیم.
غصۀ «ب» را میخورم که کارش را دوست نداشت و رهایش کرد و حالا غمگین است و دلش کار خوب و پول خوب میخواهد. من همیشه برای «ب» چیزهای خوب خواستهام و کاش فردا به یک خوبِ خوب برسد.
شکست میخورم؛ چندبار و در چند کار. کارهای زیادی هست که میخواهم به جایی برسند و نمیرسند.
امشب ماه قرص و محکم، پشت پردهای از ابر به آسمانِ ما آمده است.
این روزهای من...برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 122