این روزهای 46

ساخت وبلاگ

مدت‌هاست (تو بخوان هزار سال) این جمله توی ذهنم چرخ می‌خورد: «تو کافی نیستی.»

جمله‌ای کوتاه است. از آن کوتاه‌ها که می‌تواند یک اقیانوس معنی را در خودش جای دهد و هر معنی یکی از بی‌کفایتی‌های من باشد.

بارها و بارها در بن‌بست این جمله گیر کرده‌ام، گیر می‌کنم. و خلاصی چه دشوار است! لازم نیست عینِ جمله را بگویم و تکرار کنم. جمله در حالاتم، در سلوک رفتاری‌ام، در قدم‌هایی که برمی‌دارم، در اندیشه‌ام نفوذ کرده است و می‌کند.

حالم به هم می‌خورد از همۀ جمله‌هایی که قرار است مرهمی بر زخم این جمله باشند. آنها کم‌زورترینند.

هزار کار کرده‌ام و هزار کار نکرده مانده است. کارهای کرده‌ام به نکردن می‌مانند. به هیاهو برای هیچ.

حالِ نوشتن نیست یا همان که حافظ گفته است:

«زبان خامه ندارد سر بیانِ فراق»

پی‌نوشت:

می‌خواستم به جای «فراق» سه نقطه بگذارم که آنچه من نوشتم رنگ و بوی فراق ندارد. اما شاید همان جمله که بر صدر نشسته، خود نوعی فراق باشد. از آن فراق‌های دورمانده از اصل خویش. بگذریم. می‌توانم هر چیزی تنگش بچسبانم و آنقدر آن چیز را چاق و لاغر کنم که چفت شود.

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 129 تاريخ : دوشنبه 8 ارديبهشت 1399 ساعت: 3:18