بعد از یک ماه و چند روز آمدم اینجا. در این غیبت کوتاه گاهی به اینجا فکر میکردم. حتی بعد از فکر کردنها یکی دوتا یادداشت هم نوشتم که به وقت آمدن، بگذارمشان اینجا. اما نمیشد و این نشدنها هیچ توجیه منطقی و غیرمنطقی و چیزهای دیگر و خلافِ چیزهای دیگر نداشت.
چندروزی را در سفری کاری و غیرکاری گذراندم. بعد هم که از سفر برگشتم درگیر کار و غیرکار شدم. اینروزها هم که منم و چهاردیواریام. روزهایی که آسمان را کمتر میبینم و آدمها را هم.
این روزها که در خانهام خوب خوابیدهام، فیلم و سریال تماشا کردهام، کتاب خواندهام، چیزهایی نوشتهام، آشپزی کردهام، با آدمهایی که دوستشان داشتم بیشتر حرف زدهام و بعضی از نیمهتمامها را تمام کردهام. خوب است. راضیام. و از همه بیشتر از نوشتنها و به سرانجامرسیدنها و رساندنها راضیام.
بالاخره طرح داستان تازهام را نوشتم و داستان را شروع کردم. فعلا پانصد کلمه نوشتهام. این داستان هم مثل تمام داستانهایی که تا امروز نوشتهام، برآمده از ترسهایم است. من فهرست ناتمامی از ترسهایم دارم. فهرستی که میدانم هیچگاه تمام نخواهد شد. ترسها را یکییکی بیرون میکشم و تن داستانهایم میکنم. قرار نیست نوشتن از ترسها، آنها را از بین ببرد یا کمرنگ کند. من و داستان و ترسها هیچ قراری با هم نگذاشتیم. نه قرار است جنگ کنیم و نه صلح.
حالا که دارم اینها را مینویسم، هزار قرار و مدار، چشمهاشان را از لای پردههای ذهنم بیرون آورده و مرا نگاه میکنند. یکی میگوید من قرار اول تو و داستان و ترسم، آن یکی فریاد میزند من قرار دومم، صدای هفدهمی و بیست و پنجمی و چهل و دومی هم به گوش میرسد. قرارها مچم را میگیرند. و این هم یک ترس دیگر من. منی که بارها و بارها از قرارها ترسیدهام.
طرح داستان تازهام را نوشتهام و خوشم.
این روزهای من...برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 118