سالهاست که سینما را دوست دارم. از همان روزها که به لطف پدرِ فیلمبینم فیلم دیدم و (مجلۀ) فیلم خواندم. از کودکی، پیش از آنکه سنم دورقمی شود.
مدتیست متمرکز شدهام روی سینمای شرق. از ایران و ترکیه تا کرۀ جنوبی و ژاپن. و این شرق قرار است گستردهتر شود.
و چه شد که از سینما گفتم؟
به تازگی دو فیلم از فیلمساز اهل ترکیه؛ نوری بیگله جیلان دیدهام. «درخت گلابی وحشی» و «خواب زمستانی». دو فیلمی که درگیرم کردند و حواسم را به کار گرفتند.
شخصیتهای این فیلمساز بلدند حرف بزنند. با صدای بلند فکرهایشان را میگویند. باورشان را فریاد میکشند و به طرز آشنایی تنهایند.
فیلمها به لحاظ بصری آنچنان چشمنوازند که از بارِ تلخی گفتارها و رفتارها و فکرهای حاکم بر فیلم میکاهند. برای من که اینچنین بود. جبر، فقر و تنهایی با همراهی برف و آب و سنگ و نور و درخت جلوهای دیگر یافته بود.
البته منظورم این نیست که دشواریها و زشتیها در پوششی از زرورق نشان داده شده است. بلکه فیلمساز تلاش کرده جهان را کاملتر و فربهتر به تصویر کشد.
این روزهای من...برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 128