این روزهای 23

ساخت وبلاگ
 

 

 

من یادداشت‌های زیادی نوشته‌ام که با این جمله آغاز می‌شود: «نمی‌دانم از چه بنویسم». و بعد هم کوتاه یا طولانی نوشته‌ام. گاهی یک یادداشتِ خالی شده‌اند. گاهی خاطره، گاهی داستان ، گاهی شعر و گاهی هم از این روزانه‌نویسی‌ها.

امروز روز بدی بود. بی‌ برو برگرد بد بود. از خودم بدم آمد و هنوز هم می‌آید. کاری کردم که فکر نمی‌کردم من هم روزی مرتکبش شوم. بدِ ماجرا این است که ممکن است عواقب بدی برایم داشته باشد و یک جاهایی از زندگی‌ام را تغییر دهد. به ظاهر کوچک و ناچیز است اما هیچ بعید نیست بزرگ شود.

از همان لحظه که آن کار را کردم تا همین الان وَرِ سرزنش‌گر وجودم یورتمه می‌رود و هی می‌گوید: «خاک بر سرت که از یک طرف ادعاهایت گوش عالم را کر کرده و از یک طرف غلط می‌کنی آن هم زیادی».

همین که آمدم خانه، صاف همه چیز را گذاشتم کف دست مامان. مامان داشت آماده می‌شد که برود جایی. با حوصله به حرف‌هایم گوش داد. اول خیلی ملایم دعوایم کرد و بعد هم گفت: «حالا خیلی فکر نکن. چیز خاصی نشده». دو ساعت بعد برای دوتا از خواهرهایم ماجرا را تعریف کردم و یکی از خواهرها گفت: «اوه! این که خیلی طبیعیه. اصلا نگران نباش». غروب ماجرا را برای خواهر بزرگ تعریف کردم و او گفت: «نباید همچین کاری می‌کردی. دیگه هیچ‌وقت و تحت هیچ شرایطی این کارو نکن. اما خب لازم نیست خیلی بهش فکر کنی و بزرگش کنی. این خیلی رایج شده».

البته بخشی از این حق را به من دادن‌ها به خاطر نوع روایت من از ماجرا بود. من ماجرا را تعریف می‌کردم و بعد اضافه می‌کردم: « البته بعضیا بهم گفتن بقیه تو اون موقعیت رفتار به مراتب بدتری از من داشتن».

به همه گفته‌ام. حتی به خواجه حافظ شیرازی. خواجه جواب درخوری داد. این جواب:
 

من که از آتش دل چون خم می در جوشم

مهر بر لب زده خون می‌خورم و خاموشم

قصد جان است طمع در لب جانان کردن

تو مرا بین که در این کار به جان می‌کوشم

من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم

هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم

حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش

این قدر هست که گه گه قدحی می نوشم

هست امیدم که علیرغم عدو روز جزا

فیض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت

من چرا ملک جهان را به جوی نفروشم

خرقه پوشی من از غایت دین داری نیست

پرده‌ای بر سر صد عیب نهان می‌پوشم

من که خواهم که ننوشم به جز از راوق خم

چه کنم گر سخن پیر مغان ننیوشم

گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق

شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم

 

آرام نیستم. اگر ماجرا ختم بخیر شود قول می‌دهم دیگر از این غلط‌های اضافی نکنم.

 

اینجا نوشتم که همیشه یادم بماند.

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 1:04