این روزهای 20

ساخت وبلاگ

چندروز پیش بود که عجیب احساس خستگی می کردم. نشستم و با خودم دودوتا چهارتا کردم.همه چیز را سنجیدم. فهرست تمام کارهایم را نوشتم. زمانی که برای هر کار می گذارم را هم نوشتم. به این نتیجه رسیدم مادامی که بخواهم تمام این کارها را انجام دهم جسم و جانم خسته می ماند.

و بالاخره تصمیم مهمی گرفتم. این تصمیم سخت بود. اما دل به دریا زدم. دوباره فهرست کارها را نوشتم. این بار فقط کارهایی که مربوط به شغل اصلی ام بود را نوشتم و همچنین دو تا کاری که قول داده بودم.

امروز صبح با چند تلفن از خواب بیدار شدم. هیچکدام از تلفن ها را جواب ندادم. می دانستم از کجاست و می دانستم در صورت جواب دادن، مکالمه به کجاها کشیده خواهد شد.

عصر بود که ایمیلم را چک کردم. ایمیلی تهدیدآمیز برایم آمده بود. ایمیل از سوی کسانی بود که به صورت موقت ودر  قالب شغل دوم مدتی با آنها همکاری کرده بودم. از عدم همکاری من ناراحت بودند. ابتدا با خواهش و التماس و در پایان با تهدید از من خواسته بودند که به همکاری ادامه دهم.

من روزهای آخر همکاری از رفتارشان اذیت شده بودم. رنجور بودم و آزرده. آن حجم از خودخواهی را نمی توانستم تحمل کنم.  و خسته بودم. با میل و خواست خودشان همکاری را قطع کردم.

حالا نشسته ام و به این فکر میکنم که آیا تصمیم درستی گرفته ام؟

آیا لازم بود که آن منبع درآمد شغل دوم را از دست بدهم؟ (هرچند درآمد شغل اصلی ام را دارم)

و ته دلم به خودم آفرین می گویم. به اینکه هوای خودم را داشتم. به اینکه به آرامشم فکر کردم و به حال خوبم.

حالا من زمان بیشتری برای شغل اصلی ام خواهم گذاشت. برای کاری که دوستش دارم.

می دانم روزهای خوب در راهند. روزهایی که من برای دوست داشتنی های زندگی ام وقت می گذارم. شب هایی که من آرام و راحت می خوابم.

و این یک دنیا ارزش دارد...

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶ساعت 16:32  توسط الهام  | 
این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : روزهای, نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 140 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 4:17