نمی دانم چرا این روزها نمی توانم با کسی دوست شوم. دوستی هایم کم عمق هستند و غیرصمیمی . ترد و نازک. خودم دلیل اصلی اش را محافظه کاری بی اندازه ام می دانم. اینکه شاید این آدمی که به تازگی پذیرفته ام، می خواهد تمام حرکات مرا زیر نظر بگیرد و بعد با تغییرات بسیار برای همکاران و دیگران بگوید. الان که دارم این مطالب را می نویسم خنده ام می گیرد به این حجم از بدبینی . همین باعث شده دوستی نداشته باشم. می ترسم از درد دل کردن با آدم ها، مبادا بعدها حرف هایم دهان به دهان بچرخند و کلاغها تعدادشان از چهل هم فراتر رود.
دوستانم بیشتر مربوط به دوران دانشجویی بودند و الان هرکدامشان گوشه ای از این خاک زندگی می کنند.
امروز بدجوری دلم خواست یک دوست داشته باشم...