این روزهای 222

ساخت وبلاگ

ح یکی از نوجوان‌های کلاسم است. سه چهار سال پیش به کلاسم آمد و با هم دوست شدیم. حرف‌هایی می‌زند که دلم را می‌برد. مثلا می‌گوید بهترین دقایق زندگی‌اش، آن دقایقی‌ست که در کلاس است. می‌گوید تابستان‌ها دوست ندارد سفر برود چون یک جلسه از کلاس را از دست می‌دهد. من و بچه‌ها هر بار او سفر رفته، به مرخصی رفته‌ایم و بدون او کلاس را برگزار نکرده‌ایم.
ح دو سالی می‌شود که عاشق فروغ شده است. من عاشق فروغ زیاد دیده‌ام، اما به چشم من ح پرشورترین‌شان است.

دیروز خبری خوش به ح رسید و ما با هم دربارۀ آن خبر خوش حرف زدیم. چند ساعت بعد آن خبر خوش ناخوش شد و ما دوباره با هم حرف زدیم. البته او نتوانست حرف بزند، من فقط صدای هق‌هقش را می‌شنیدم. ح طاقت شکست ندارد، طاقت رانده شدن، طاقت پذیرفته نشدن، طاقت ناخوشی. می‌توانم کاری کنم؟ نمی‌دانم.

بعد از حرف‌ها و هق‌هق‌ها خواستم زنگ بزنم، پیام بدهم، اما می‌دانستم هر پیام و تماسی از جانب من، یادآور آن ناخوشی‌ست. دست نگه داشتم و دست نگه داشتن سخت بود.

امروز وقتی در کتابخانه بودم، به یاد ح فروغ خواندم و شب صدایم را برایش فرستادم. برای ح نوشتم شاید شنیدن فروغ شب بهاری‌مان را پرفروغ‌تر کند.


بعد از شنیدن «ای شب از رویای تو سنگین شده» در آن صبح و خواندن نامۀ گلستان به چوبک در آن عصر به «امشب از آسمان دیدۀ تو»در این شب رسیدم.

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 28 خرداد 1403 ساعت: 18:18