بالاخره برگهها را تصحیح کردم و نمرهها را هم در سایت گذاشتم. مثل همیشه بعد از به ثمر رسیدن این کارها و برداشتن این بارها «سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم»: «دمی آب خوردن پس از بدسگال/ به از عمر هفتاد و هشتاد سال»
شارژر لپتاپم از چند وقت پیش مرا و خودش را اذیت میکند. اول بردمش پیش تعمیرکار همیشگی و حس کردم نمیتواند. بعد بردمش پیش یک نفر و همکار آن یک نفر. گفتند درست کردیم، اما درست نشد. امروز دوباره بردمش پیش تعمیرکار همیشگی و او گفت آن تعمیرکار و همکارش از کلاهبردارترینها هستند. به حرفش شک نکردم. صابون کلاهبرداریشان به تنم خورده بود. حالا قرار است فردا شارژر و لپتاپ را بسپارم به تعمیرکاری که تعمیرکار همیشگی پیشنهاد کرده است. به پیشنهادش اعتماد کردم چون سالهاست میشناسمش و میدانم مرد درستکاری است.
ظهرِ پنجشنبه مأمور پست کتاب سفارشیام را آورد. تا امروز صد صفحهاش را خواندهام. از آن کتابهاییست که دوست دارم آرام آرام بخوانمش، اما آنقدر آسانخوان و دلنشین است که هر روز منتظرم وقت خواب عصر و شب برسد و بروم توی تخت و پیش از خواب بخوانمش.
از هفتۀ آینده کلاسهای تابستانیام را برگزار میکنم. به شور و شوق بیشتری نیاز دارم. امیدوارم بیاید. امیدوارم بیاورمش.
آخر هفته قرار است من و همکارانِ کتابخانه به سفری کوتاه برویم. باید موهایم را رنگ کنم. رنگ جدید یک درجه روشنتر از رنگ همیشگی است و بد نیست. شاید موهایم را کمی کوتاه کنم، شاید هم نه!
دیروز اتفاقی تلخ افتاد و فکر میکنم هیچوقت از یادم نمیرود. هنوز هم وقتی چشمهایم را میبندم، آن اتفاق با تمامِ رنگها، صداها، حرکات، ترسها و مقادیر زیادی غم و خشم و بهت و حیرت به یادم میآید. میدانم که زمان کمرنگ و کمرنگترش خواهد کرد، اما هست. سر جایش هست، تکان نمیخورد، عوض نمیشود، نمیرود.
امروز به نون کتاب هدیه دادم. نون بارها و بارها در روزهای سختی و گرفتاری کنارم بوده است، کمکم کرده است.
در یادداشت پیش شعری از فروغ را خواندهام و به جای «سُکر» گفتهام «سِکر». اشتباه کردهام. یکی از خوانندگان فاضل و بزرگوارِ این وبلاگ محبت کردند شعر را شنیدند و اشتباهم را گفتند. خدایشان خیر دهاد!
این روزهای من...برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 6